يک بار زنگ زده بودم منزل نقی‌زاده. اسمش فرامرز بود

و با يكی ديگر كه هيچ يادم نيست، سه نفرى روى يک

نيمكت می‌نشستيم. مادرش تا گوشی را برداشت.

اسمش يادم رفتمنزل نقی‌زاده؟!

از بابام ياد گرفته بودم بگويم منزل فلانی

مادرش هم شاكی و عصبی گفت:

با كی كار دارين؟!.با پسرتون!.كدوم‌شون؟!

تک ‌پسر بودم و فكر اين را نكرده بودم كه

در يک خانه شايد بيش از يک پسر وجود داشته باشد.

كدوم‌شون؟! با كدوم‌شون كار دارى؟!

شاكی‌تر و عصبی‌تر پرسيد. هول شدم. يادم نيامد كه

مثلا بگويم آن كه اول راهنماييه. مِن‌ مِن‌ كنان گفتم:

«اون كه موهاش فرفريه، حرف بد نمیزنه، قشنگ می ‌خنده»

اونیكه قشنگ می‌خندید خانه نبود. تق!

فردايش تو مدرسه گفت:«من قشنگ می ‌خندم؟!»

و ريسه رفت. من حرصم درآمده بود.

چون دفتر مشقم را نياورده بود، ولی از قشنگ خنديدنش

خنده‌ام گرفت.

بعدترها فكر كردم آدم بايد هر از گاهی اسم هم‌خانه‌اش را

رفقایش را، بغل‌ دستیهایش را فراموش كند. بعد زور بزند

توى سه جمله توصيفشان كند، بدو بدو بگويد مثلا:

آن كه خنده‌اش قشنگ است. آن كه حرف زدنش مثل قهوه‌ى

تازه‌ دم است. آن كه چشماش حال خوبى داره

همون كه بدون اون ساعت كلاس جلو نميره.

 

قشنگ ,يادم ,منزل منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کمیته هولاهوپ توتال کیک بوکسینگ Shop دانلود پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان اندروید77-دانلود نرم افزار وبازی اندروید ارزان کده تدریس خصوصی مکالمه، آیلتس، تافل تولید و پخش رابیتس صنایع فولادی ورزش 97